سید حمیدرضا شهابی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

فصل کوچ

هو الجمیل

فصل کوچ ایل و تبارم که بیاید:

به شوق بودن در میان آنانی

که به زبان مادریم تکلم می کنند,

هم آهنگ می شوم

با تپش نبض جاده های دور. 

می روم

به دیدار کوچه ای

که کودکی های مرا از یاد نمی برد,

و پژواک خنده های کودکانه ام

هنوزهم

در ذهن -چشمه های زیبایش- جاریست. 

همانجا که لبریزمی شوم از حس زیبای تعلق,

این حس گمگشته

که خون تازه به رگهایم خواهد داد,

و مرهم خشکسالی چشمانم خواهد شد. 

فصل کوچ ایل و تبارم که بیاید:

به تماشای خورشیدی خواهم رفت

که از پس کوههای کهن سرزمین پدریم

سر برون می آورد. 

از پس کوههای خاموشی

که قله های سرکشش

اراده گام های استوار را به چالش می گیرند.

آه که گر در این اتاق کوچک

پای در بند نبودم,

بند از پای" کوهای دربند" می گسستم... 

من و انتظار غوغای بازگشت ایل و تبارم ...

من و پنجره ای رو به دشت ها...

وه که چه دیر می گذرند

این روزهای آخر ماندن. 

شعر: و . عالی نژاد

  • ۹۰/۰۲/۱۹
  • حمیدرضا شهابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی